لعل لب پیاله می آبدار ازوست


جوش صباحت گل روی بهار ازوست

ابروی موج درس اشارت ازو گرفت


چشم حباب در گرو انتظار ازوست

گلگونه نشاط ازو یافت لاله زار


خال سیاه بختی مشک تتار ازوست

چشم ستاره می پرد از آرزوی او


مژگان آفتاب، ثریا نثار اوست

زان قطره خوی که بر سمنش تکیه کرده است


شبنم به روی بستر گل بیقرار ازوست

زنگ از دلش به ابروی صیقل نمی رود


آیینه ای که چشم به راه غبار ازوست

دریاب رنگ باختگان خمار را


زان باده ای که دست سبو در نگار ازوست

صائب به نیم گردش چشم آن ستیزه جو


بی اختیار اگر کندت اختیار ازوست